Wednesday, February 26, 2014

اعتراضات مردمی در شهرهای جنوب ایران - روزبه کوراغلی

در روزهای گذشته مردم شهرهای جنوب، بطور مشخص خلق بختیاری بخاطر برخورد توهین آمیزی که در سریال تلویزیونی "سرزمین کهن" به بختیاریها شده بود، اعتراضاتی را سازماندهی کردند. گذشته از چگونگی و نوع این اعتراضات، آنچه که بر همگان روشن است، اعمال سیاستهای تبعیض آمیز توام با توهین و تحقیری است که بر خلق های تحت ستم استثمار می شود. ادبیات متعفنی که در دوران سیاه پهلوی و حکومت جهل و بیداد اسلامی، مدام از جانب حکومتگران و دستگاههای تبلیغی آن، صدا و سیما و روزنامه ها، نثار خلق های تحت ستم و استثمار می شود. 


پر واضح است در جامعه طبقاتی دولتی که بر سرکار است، نماینده ی آن بخش از جامعه است که بر ابزار تولید و سرمایه های جامعه دست یازیده است. رابطه ی این دولت با توده های فرودست و زحمت کش تا آنجاست که این مردم را به پای انتخابات اش بکشد تا از رای آنان کسب مشروعیت کند. سگان ولگردی که به محض جلوس به تخت فرمانروائی بمانند خدایان آسمانی بر همان خلق، که اینک به سطح بردگان تاریخ تنزل موقعیت یافته اند، حکمرانی کنند. مسلم است مردمی که در یک خطای تاریخی این سگان را به حکومت رسانیده است، اینک نه تنها به دلیل مناسبات نظام سرمایه داری حاکم، تحت شدیدترین فشارهای اقتصادی - سیاسی قرار گرفته است، بلکه کرامت و حرمت انسانی شان نیز با مذموم ترین ادبیات مورد تهاجم واقع شده است. حال این مردم به خطای خود پی برده است و می خواهد همانند یک انسان، شأن و کرامت خود را بازیابد. یکی از هزاران رفتار توهین آمیز حکومت را بهانه ای قرار داده تا بر هزاران حقوق پایمال شده ی خویش اعتراض کند. بی تردید این حرکت به دلیل خودبخودی بودن و با توجه به سطح آگاهی توده ها و شرایط سرکوب، می تواند ضعف ها و انحرافاتی داشته باشد. اما مضمون اعتراض در کلیت خود با توجه به اینکه از سوی طبقات کار زحمت و فرودستان بر علیه سیاست های جمهوری جهل و سرمایه صورت گرفته است، نه تنها نیاز به تحلیل دقیق دارد، بلکه دخالت آگاهانه برای پشتیبانی نیز دارد. 


در این رابطه جریان حزب کمونیست کارگری - حکمتیست اطلاعیه ای بتاریخ ٣٠ بهمن ١٣٩٢ صادر کرده است. این جریان بجای تحلیل اعتراضات فوق از آنجا که خود را هم "کمونیست" و هم "کارگری" معرفی می کند، یعنی جریانی که باید تحلیل جامعه شناسانه ارائه کند، با یک بیانیه ی سطحی و کودکانه تمام محتوای حرکت فوق را در دو کلمه ی "عشیره ای" و "قبیله ای" خلاص نموده است. و ادعا نموده اعتراض فوق علیه کارگران و ایجاد تفرقه میان طبقه کارگر است. سئوال اینست: کدام بخش از جامعه و با کدام ماهیت طبقاتی در این اعتراض شرکت کرده اند.؟ این اعتراض برای چه و علیه کدام طبقه انجام گرفته است.؟ جایگاه و ماهیت دستگاه حاکمه به لحاظ طبقاتی چیست.؟ خصوصیت و ویژگی جنبش خودبخودی چیست.؟ و وظیفه جریانی که مدعی مدافع طبقه کارگر است، در موقع بروز جنبش های خودبخودی چیست.؟  آیا با عشیره ای و قبیله ای نامیدن یک اعتراض می توان ماهیت مطالباتی آنرا به هیچ شمرد.؟ اگر چنین است، پس این مردم هم می توانند بگویند، جریان باصطلاح کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت خود به قبایل و عشیره های مختلفی تقسیم شده است، بنابرین ماهیت این جریان ارتجاعی است. البته این رفتار در این جریانات مسبوق به سابق است، و چیز جدیدی نیست. در سال ۱۳۸۵نیز وقتی روزنامه دولتی ایران به مردم آذربایجان توهین کرد، میلیون ها آذربایجانی با بهانه قرار دادن این توهین کثیف به خیابانها آمدند تا نفرت و انزجار خود را به سیاست های ضد انسانی جمهوری اسلامی ابراز دارند. کورش مدرسی از سرکردگان این جریان در آن موقع، فتوا صادر کرد که مردم خر نشوند و به این اعتراض اعتنائی نکنند. صد البته باید تذکر داد ادبیات هر فرد و گروه سیاسی در برخورد با مسائل اجتماعی، خصوصأ آنجا که توده ها را مورد خطاب قرار می دهد، متاثر از ماهیت طبقاتی و میزان درک و آگاهی آن فرد و گروه است. با ادبیات مشمئز کننده و حقارت آمیز که موروث دوران برده داری است، نمی توان در دل توده ها اعتبار کسب کرد. جریان و یا فردی که بنام طبقه کارگر و از جایگاه منافع توده ها حرف می زند، اول از همه موظف است به مبارزه با فرهنگ طبقه حاکم برخیزد نه اینکه آن فرهنگ را بازتولید کند. در جامعه ای که مردم زیر یوغ سرکوب و استثمار قرار گرفته است، و از ساختارهای کهنه و پوسیده رنج می برد، وظیقه ی جریانی که خود را مدافع منافع مردم معرفی می کند، این نیست که مردم را مورد سرزنش و تحقیر قرار دهد. این رفتارها نشان می دهد این جریانات نه تنها با درد های جامعه آشنا نیستند، بلکه برای سرپوش گذاشتن به ناتوانی های خود در تجزیه تحلیل تضادها و ناهنجاریهای اجتماعی که از فقر تئوری ناشی می شود، و همچنین بدلیل فقدان جایگاه اجتماعی و صد البته چنین است، ساده ترین راه را برگزیده اند. غافل از اینکه مسائل اجتماعی ریشه در نظام طبقاتی دارد و تا زمانیکه جریانی قادر به شناخت ناهنجاریها نباشد، نمی تواند هنجارهای منطبق با شرایط تاریخی، سیاسی و اجتماعی را برای جامعه ارائه نماید.

بیست چهارم فوریه ۲۰۱۴ برابر با  پنجم اسفند ۱۳۹۲

روزبه کوراغلی



آدرس متن بیانیه حزب کمونیست کارگری - حکمتیست

http://www.hekmatist.com/19Feb-hezb-baxtiari.html

در دفاع از حق زبان مادري ملل تحت ستم - روزبه کوراغلی

بمناسبت ۲۱ فوریه روز جهاني زبان مادری

بیست یکم فوریه از سوی یونسکو؛ سازمان علمی، آموزشی و فرهنگی سازمان « ملل متحد» از سال ۱۹۹۹ روز زبان مادری نام گذاری شده است. این فریبکاری آشکار از جانب این سازمان باصطلاح حامی حقوق خلق ها در حالی صورت می گیرد که ملل تحت ستم جهان در سراسر کره خاکی شاهد فجیع ترین جنایتها، جنگ ها و لشگرکشی ها و نابرابری ها و تبعیض های جنسی، ملی، اتنیکی، فرهنگی و غیره از جانب هدایت کنندگان آن هستند. بی تردید استراتژیست ها و گردانندگان این سازمان که از حقوق و منابع غارت شده ی همین ملل تحت ستم ارتزاق می کنند، بر این امر نیک واقف هستند که زبان یکی از طبیعی ترین و بنیادی ترین حقوق انسان است. و محرومیت از این حق، بریده شدن رابطه انسان با جامعه است. یعنی زبان نه فقط ابزار تکلم، بلکه وسیله ای است برای بهره جستن از آموزش و علوم و فنون و کسب مهارتهای لازم، تا انسان بتواند در عرصه تولید نقش خود را ایفا نماید. نقش زبان مادری در همین حد محدود نمی شود، بلکه انکشاف و ترویج فرهنگ و هنر و ادبیات و موسیقی و فلکلور و حتی ابراز عواطف و احساسات انسان نیز در گروه تکامل آنست، که هیچ کس نمی تواند به این واقعیت سرپوش بگذارد. اما سازمان باصطلاح ملل که خود را نماینده ی این ملت ها معرفی می کند، در قبال این محرومیت ها چه دفاعی تا به حال داشته است.؟ و یا در رابطه با حجاب اجباري و صدها محرومیت و بی حقوقی زنان در کشورهای اسلامی و ایران تحت سلطه ی رژیم جهل و سرمایه، کدام واکنش عملی را از خود نشان داده است.؟ واقعیت اینست هر گاه خلق های تحت ستم و استثمار برای احقاق حقوق خویش برخاسته اند، این سازمان آن واکنشی را از خود بروز داده که منافع سرمایه ایجاب کرده است. با دقیق شدن به کارنامه این سازمان آنچه تا به امروز مشهود است، صدور مجوز به یاغیان امپریالیزم در لشگرکشی و براه انداخت جنایت و کشتار بنام آزادی و دمکراسی، تهاجمی که عمده قربانیان آنرا زنان و کودکان تشکیل می دهد. و یاحفاظت از جان جنایتکاران این نظام متعفن به عالی ترین درجه از امنیت.

امروز کسانی که فریب پندارهای سازمان « ملل متحد» را بنام حقوق بشر و دفاع از زبان مادری و غیره می خورند، کافیست به جنایتی که در پاکستان در هفته های گذشته با فتوای مرتجعین روی داد، توجه کنند. دختری که بخاطر داشتن تلفن موبایل سنگسار گردید. یا آن دختری که در افغانستان بجرم داشتن رابطه با یک پسر در میدان فوتبال بوحشیانه ترین شکل بقتل رسید. چطور است دفاع از سگان ولگرد در سوچی روسیه را وظیفه خود می داند، اما در برابر سگان ولگردی که به انحای مختلف در سراسر جهان خانه و کاشانه مردم بی دفاع را به آتش می کشند و از سوختن انسانها در مهیب آتش احساس لذت می کنند، هرگز عکس العملی از خود نشان نمی دهد. تضادهای روشنی که فریبکاری این سازمان را نمی تواند استتار نماید. روزی نیست خبر غرق شدن ده ها انسان در آبهای اقیانوس ها نباشیم، مردمی که بخاطر فقر و گرسنگی و بیداد این نظام متعفن از افریقا و آسیا و نقاط دیگر جهان برای یافتن نقطه ی امن هزاران خطر را به جان خریده اند. آیا از دید این سازمان اختیار کردن محل سکونت از حقوق اولیه نیست.؟ یا کودکانی که بخاطر فقر و تنگدستی خانواده های خود در بازارهای قاچاق انسان خرید و فروش می شوند، و توسط تبهکاران و منادیان دین و مذهب در کلیساها، کنیسه ها و مسجدها و حوزه های علمیه به شنیع ترین شکل مورد تجاوز قرار می گیرند. و هزاران رخداد تلخی که جامعه بشری هر روز شاهد آنست. با این اوصاف آیا می توان به ادعاهای کاذب این سازمان باور داشت.؟ سئوالی که هر وجدان آگاه را به تفکر وامیدارد.

اما گذشته از اینکه سازمان باصطلاح « ملل متحد» چه واکنش عملی به اینهمه ظلم و ستم و تبعیض و نابرابری داشته است، جامعه ما بمانند دیگر کشورهای جهان سرمایه داری از ستم ملی و نابرابری فرهنگی در کنار ستم طبقاتی و ستم جنسی سالهاست در رنج و عذاب است. تضادهای عمیق اجتماعی به دلیل وجود دیکتاتوری و سرکوب و حل نشدن مسئله ارضی و به تبع آن رشد ناموزن سرمایه داری باعث شده، مسئله ملی و حق تعیین سرنوشت، همچنان حل نگردیده باقی بماند. جنبش های ملی همانند جنبش طبقه کارگر و جنبش زنان در صد سال گذشته به بی رحمانه ترین شکل سرکوب شده اند. مسئله ی درخواست آموزش به زبان مادری از سوی ملت های تحت ستم و استثمار نه تنها از جانب دستگاه حاکمه با انگ تجزیه طلبی مورد سرکوب واقع شده است، بلکه از سوی جریانات و افراد باصطلاح چپ که معلوم نیست در کدام محافل شبانه کسب علم نموده اند، در همان راستای سیاستهای دستگاه حاکمه مورد خشم و تنفر و تخریب واقع شده است. توجه به پیامدها و آسیب های اجتماعي تداوم این سیاست غیر انسانی با توجه به محرومیت قریب به هفتاد درصد جامعه، عمق فاجعه بار این ستم را بروشنی در پیش چشم هر انسان آگاه و مسئول قرار می دهد. محرومیتی که باعث شده بیش از چهل درصد از دانش آموزان به دلیل عدم موفقیت در نظام آموزشی قبل از اتمام دوره متوسطه از چرخه آموزش خارج شوند و بلاجبار برای یافتن کارهای غیر تخصصی، دستفروشی و حتی تن فروشی راهی کلان شهرها شوند. حاشیه نشینی برگزینند تا لقمه نانی بیابند. کارگران بی مزدی که استثمار عریان مرحمی گشته است برای تسکین دردهای عمیقی که جامعه طبقاتی پیش روی شان قرار داده است. بی تردید دفاع از حقوق زبانی و فرهنگی ملل تحت ستم دفاع از طبقه کارگر و حقوق زنان نیز هست، چرا که ستم ملی تنها در زبان و فرهنگ خلاصه نمی شود. بلکه ستمی است مرکب که هر سه ستم را در درون خود دارد. امروز بورژوازی این ملت ها با داعیه دفاع از حقوق ملت ها در افکار این ملل ریشه دوانیده است. رژیم جنایتکار جهل و سرمایه از یک سو فریبکارانه با وعده وعیدهای کاذب متوهمین این ملل را به پای صندوق رای می کشد، و از سوی دیگر با اختلاف انداختن بین آنان تلاش می کند پیوستگی و همبستگی ملل تحت ستم را به جنگ ملل و تنفر آنان از همدیگر تبدیل کند. سلطنت طلبان با آن جنایات تاریخی صحبت از حقوق اقوام و "تیره های" ایرانی می کنند.! گویا مردم گیاه و نبات هستند که با تیره و گونه در ادبیات این جماعت رده بندی شده اند. دلیل این همه فریبکاریها و یاوه سرائی ها کاملأ روشن است. قرار گرفتن ملل تحت ستم بعنوان وزنه اجتماعی در کنار طبقه کارگر وحشت به جان تمامیت گرایان و دستگاه حاکمه انداخته است. در چنین شرایطی وظیفه عملي نیروهای انقلابی، خصوصأ کمونیست ها در قبال رفع ستم ملی نه تنها نیازمند استراتژی روشن طبقاتی است، بلکه دفاع از برابر حقوقی ملل تحت ستم و کسب حقوق پایمال شده ی این ملت ها نمی تواند در راستای مبارزه طبقاتی مورد بی توجهی قرار گیرد.

زنده باد اتحاد و همبستگی ملل تحت ستم با طبقه کارگر انقلابی که نوید انقلاب فردا را می دهد.

روزبه کوراغلی

بیست یک فوریه ۲۰۱۴ برابر با  دوم اسفند ۱۳۹۲

ضرورت انقلاب، بمثابه تکامل تاریخی - بخش اول / روزبه کوراغلی

تحولات بنیادین سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در جوامع ای که مشخصأ از دو طبقه اقلیت استثمارگر و توده ی عظیم استثمار شونده تشکیل شده است و طبقه استثمارگر با توسل به سیادت سیاسی و ماشین سرکوب بر همه ی امورات جامعه فرمانروائی می کند، در حالیکه توده های رنج و کار و فرودستان حتی از بر زبان آوردن ساده ترین مطالبات شان از آزادی و امنیت برخوردار نیستند، بدون دست زدن به قیام عمومی و برپا کردن انقلاب عظیم اجتماعی امکان پذیر نیست.! دو پیش شرط اساسی برای ایجاد چنین تحولی یعنی شناخت دقیق از ناهنجاریها و تضادهای اجتماعی، درک عینی از مناسبات و روابط جاری میان طبقات (سیاسی - اقتصادی)، و آمادگی طبقه کارگر متشکل و انقلابی بعنوان نیروی محرکه انقلاب ضرورت عینی و اجتناب ناپذیر است. در جوامع طبقاتی مناسبات اجتماعی در هر دوره مشخص تاریخی تابعی از سیستم معین تولیدی است. و هر چه جامعه بلحاظ فرماسیون اجتماعی عقب افتاده تر باشد تضادها هم به تبعیت از این عقب ماندگی شکل مرکب، متعدد و پیچیده پیدا می کنند. اما تضاد اصلی، وجه غالب سیستم است که با دیگر تضادهای اجتماعی رابطه معین و ارگانیک دارد. درک این امر ضمن اینکه پایانی برای صدور فرامین خیال پردازانه و ذهنی و ارائه فرمول های پندارگرایانه که در اتاق های فکری بسته ی بدور از ارتباط با طبقه و مسائل جامعه صورت می گیرد، خواهد بود، در عین حال فرصت را برای اتخاذ تصمیمات عملی در همگرائی آگاهانه و مسئولانه که بدون شکستن مرزهای سکتارسیتی و فرقه گرایانه در عمل، ممکن نیست، مهیا خواهد ساخت. 

جنبش آزادی خواهی مردم ایران در بیش از صد سال گذشته مبارزات خونینی را برای در هم کوبیدن و به زیر کشیدن حکومتهای استبدادی و وابسته به امپریالیزم که منشاء و مأمن تمام تضادها، جنایتها، نابرابری ها و سرکوب و غیره بوده اند، پیش برده است. این جنبش با تمام فراز و فرودی که داشته در سه دوره تاریخی تحول عمده ای را بثمر رسانیده است. این سه تحول گرچه بلحاط تاریخی- طبقاتی تفاوت های اساسی دارند و شکست هر کدام دلایل ویژه بخود دارد، اما عمده عامل هر سه شکست، فقدان رهبری منسجم و قدرتمند انقلابی بوده، که نتوانسته از جایگاه پیشاهنگ وظیفه ی تاریخي خود را در سازماندهی توده ها، بخصوص کارگران و زحمتکشان برای درهم شکستن ماشین دولتی و بدرقه ی لاشه آن تا گورستان تاریخ ایفا نماید. در ادامه ی همین کار نیمه تمام بوده که ارتجاعی ترین بخش جامعه و سرمایه داري در حال احتضار تحت حمایت و رهبری کشورهای امپریالیستی سرنوشت محتوم این حرکت ها را مجددأ به نفع خود و بر علیه توده ها و در ارتباط با خواست و منافع امپریالیزم جهانی، رقم زده است. مسلم است نقش وسیع تبلیغاتی مدیای جهان سرمایه داری در چنین موقعیتهائی در به انحراف کشاندن ذهنیت توده ها برای کنترل و هدایت جنبش با بهره جستن از خصوصیات روانی آن بخش از جامعه که سرنوشت خود را در احیاء مجدد باورهای کهنه و پوسیده و خرافی و حتی دورانهای جنایت آمیز گذشته جستجو می کنند، راه تحمیق را تسهیل و شرایط را برای سرکوب و به انقیاد در آوردن مبارزه با این ایده ی ضد انقلابی که تغییرات و دگرگونی های اجتماعی در جابجائی لایه های فوقانی قدرت صورت می پذیرد، نه در بر انداختن نظام کهنه، ادامه ی راه جنبش را در خطیر ترین لحظات که می توانست بنیان از هم پاشیده ی نظام کهنه را نابود و تحولات بنیادین را با گام نهادن در مسیر انقلاب اجتماعی سبب شود، با هزاران حیله و ترفند مسدود و امکان بازگشت مجدد نظام بیداد، استثمار و سرکوب را ممکن ساخته اند. طبیعی است در این شکست ها نقش جریانات رویزیونیست و اپورتونیست را بعنوان عوامل سرمایه داری از آنجا که منافع شان را همواره از به سازش کشاندن طبقات و افول مبارزه تامین نموده اند، نباید نادیده گرفت. این قبیل جریانات به حکم منافع سیاسی - اقتصادی خویش روند تکاملی جامعه را نه برپایه ی تحولات بنیادین بلکه در همراهی با سیاست های طبقه حاکم و تحمیق و تشویق توده ها نسبت به پذیرش هژمونی آن پی جسته اند. و در مواقعی که دستگاه حاکمه با بحران و فروپاشی مواجه گردیده است، بر طبل باصطلاح رفرم کوبیده اند تا آنرا از خطر فروپاشی نجات دهند. غافل از اینکه وقتی حکومتی با بحران فراگیر روبرو می شود، نه تنها قادر به انجام رفرم نیست بلکه هر گونه اقدام در این مسیر، بدلیل تضادهای عمیق اجتماعی و جنایات آن، روند فروپاشی را بسرعت تسهیل و هموار می سازد. 

اما همانطور که می دانیم، توده های زحمتکش پس از تثبیت دولت کودتا در اسفند ۱۲۹۹ بتوسط انگلیس، تمام دست آوردهای نیم بند انقلاب بورژوا دمکراتیک مشروطیت را که با خون هزاران جانفشان راه آزادی بدست آمده بود، یکی پس از دیگری در حکومت رضا خان از دست دادند. دیکتاتور جدید که قدرت و مشروعیت خود را مدیون کودتای انگلیسی بود، برای تسخیر سنگرهای آزادی به بهانه ی اجرای طرح باصطلاح مدرنیته موجی از سرکوب ها، کشتارها، فشارهای پلیسی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به راه انداخت. تشکل های کارگری، احزاب و سازمانهای انقلابی و فعالیت نیروهای پیشرو و کمونیست عمده هدف این سرکوب ها بودند. رهبران جنبش خصوصأ کمونیست ها و آزادیخواهان تحت تعقیب، دستگیر، زندانی و کشته شدند. آثار انقلاب خونبار مشروطیت که توانسته بود کاخ استبداد را به زانو درآورد و از روی لاشه ی ارتجاع پرچم آزادی و عدالت را برافرازد اینبار بدست کودتاچیان ( سید ضیا طباطبائی و رضا خان) با حمایت امپریالیزم و همکاري مرتجعینی همچون شیخ حسن مدرس که لاشه ی متعفن عنصری چون شیخ فضل الله را علم کرده بودند، برچیده شد. در این دوره جامعه ایران در شرایطی به سیطره و سلطه ی حکومت کودتا درآمد که انقلاب اکتبر سراسر جهان را به لرزه درآورده بود، امواج سهمگین آن که نظام پوسیده فئودالیزم و سلطنت تزار را درهم کوبیده بود، اینک فضای رشد جنبش های مترقی و آزادیخواهانه را بیش از گذشته مهیا کرده بود. جنبش آزادیخواهی تحت رهبری روشنفکران انقلابی و کارگرانی که با تجارب و دست آوردهای پرولتاریای انقلابی روسیه از نزدیک آشنا شده بودند، با اتکا به نیروی عظیم دهقانان و کارگران و توده های فرودست برای طبقه حاکم که متشکل از دو فرماسیون فئودالیزم و سرمایه داری وابسته بود، چالش بزرگی ایجاد کرده بود. امواج این جنبش استبداد و استعمار در ایران و کشورهای همجوار که مستعمره انگلستان بودند را با خطر جدی مواجه کرده بود. تحت چنین شرایطی بود که نقش ژاندارمی منطقه برای مسدود نمودن راه افکار آزادیخواهانه و انقلابی به سید ضیاء طباطبائی روباه تاریخ ایران و رضا خان دیکتاتور که جز سرکوب چیزی نمی فهمید، داده شد. تا خطر بلقوه در ایران و منطقه بر علیه منافع امپریالیزم و استثمارگران داخلی دفع شود. حکومت کودتا که ماشین دولتی و دستگاه سرکوب را اداره میکرد، از یکسو نماینده ساختار فئودالیزم و سرمایه داری وابسته بود و از سوی دیگر تحت امر و وابسته به امپریالیزم. این ماهیت سه گانه تضادهای اجتماعی را روز به روز تشدید میکرد. جنبش های دهقانی، کارگران و زحمتکشان و حتی خرده بورژوازی آندوره که در صف نیروهای مترقی قرار داشت، پتانسیل حرکت های انقلابی را در سطح وسیعی باز یافته بودند. خطر انفجار با سر برآوردن مجدد جنبش های آزادیخواهانه با توجه به سرکوب های خونین، دور از ذهن نبود. امکان مقابله با این جنبش ها و دفع خطر توسط ارتش پراکنده و با سلاح های ابتدائی غیر ممکن بود. سازماندهی و نوسازی ارتش و تجهیز آن به تسلیحات مدرن آن دوره که بخش بزرگی از درآمد نفت را بخود اختصاص میداد، در راستای همین مسئله بود. یعنی سرکوب جنبش در داخل و ایجاد سپر دفاعی در مرزهای همجوار با روسیه تا مانعی در برابر نفوذ افکار و دستآوردهای انقلاب اکتبر که خواب از چشمان امپریالیزم ربوده بود، گردد. در ادامه ی همین سیاست سرکوب شرایط برای غارت مواد خام، مشخصأ نفت و فروش کالاهای مصرفی برای امپریالیزم انگلیس تضمین شد. برای رونق اقتصادی یا بهتر بگوییم چپاول اقتصادی اصلاحاتی در امور مالی، اداری، شیوه کسب مالیات، امور گمرکی و جاده سازی، پل سازی، راه آهن، ایجاد دانشگاه، مدارس عالی، بیمارستان، کارخانه ها و غیره در کنار دریافت بهره مالکانه از روستائیان و دهقانان بی زمین که در سیستم جدید هم با فئودال ها و خوانین منطقه طرف حساب شده بودند و هم با ادراه املاک رضاخان که به ملاک بزرگ تبدیل شده بود، اقداماتی است که از آن باصطلاح خدمات رضاخان یاد می شود. اما چرائی و دلایل اقدامات فوق کاملا روشن است. خصلت ملاکی و خصلت بورژوائی دو وجه مشخصه ی این دوره است. تضاد دو فرماسیون فئودالیزم و سرمایه داری (ظاهرأ متفاوت اما یکسان)، با تضاد بورژوازی خرد و بزرگ سرمایه داران در انطباق با منافع امپریالیزم، در کنار قدرت حاکمه که از خصلت دوگانه یعنی دیکتاتوری و استثمار برخوردار بود، وحدت سه گانه در برابر طبقه استثمار شونده ایجاد کرده است. بورژوازی وابسته بر خلاف فئودالیزم بنا به مناسبات سرمایه می خواهد حلقه ی ارتباطی خود را با جهان سرمایه تقویت کند، و امپریالیزم بدلیل رقابت جهانی از یک طرف باید هزینه های انتقال کالا را کم کند و از طرفی برای انتقال بخشی از صنایع خود به کشوری که اینک مواد خام و منابع زیرزمینی آنرا کاملا تسخیر نموده است،  نیاز به کارگران حرفه ای، تکنسین ها و متخصص علوم وصنعت با حداقل مزد دارد. روی همین اساس باید زمینه ها و شرایط را فراهم می ساخت. و گذشته از اینها دژ محکمی در برابر روسیه انقلابی که با اکتبر کبیر بیداری توده های جهان را سبب شده بود، ایجاد نماید. بنابرین اقدامات رضاخان نه از سر دولتی بود که با غارت و چپاول بدست آورده بود و نه از روی انسان دوستی که هرگز بوئی از آن نبرده بود. بلکه نیاز سرمایه داری و بلاخص امپریالیزم انگلیس بود که ایجاب می کرد چنین اقداماتی صورت گیرد. 

با آغاز بحران بزرگ اقتصادی در اواخر دهه بیست میلادی (۱۹۲۹م)، سرمایه داری وابسته که بیشتر خصلت تجاری، انگلی و مبادله ای داشت، تحت تاثیر این بحران و با خروج سرمایه های خارجی، ضربه خورد. دستگاه حاکمه که تا این موقع توانسته بود ملاکی، رشوه خواری، دزدی و غارت را با حربه ی سرکوب و ساختار بروکراتیک ادرای سازماندهی کند، با تشدید تضاد های درونی و تضادی که در عرصه بین الملی بین کشورهای امپریالیستی بوجود آمده بود، قدرت حاکمه را با تضعیف روبرو ساخت. با روی کار آمدن هیتلر و قدرت گیري امپریالیزم آلمان، رضا خان برای غلبه به ضعفی که حکومت وی را در داخل و از جانب انگلیس تهدید میکرد، صفحه جدیدی در مناسبات با امپریالیزیم جهانی گشود. دستگاه حاکمه در کنار فئودال ها و اشراف و خوانین و بورژوازی پایگاه امپریالیزم انگلیس بود، رابطه رضاخان با گروهای فوق عمومأ بشیوه اعمال قدرت بود، و با امپریالیزم انگلیس در حد ارباب و نوکری. امپریالیزم آلمان بخاطر تضادی که با امپریالیزم انگلیس پیدا کرده بود با رضاخان نه بعنوان نوکر بلکه متحد منطقه وارد معامله شد. در نتیجه، ادامه همین شرایط و گرایشی که رضاخان را بسوی آلمان هیتلری روانه کرده بود، در جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵- ۱۹۳۹م)، با توجه به اینکه نارضایتی عمیق توده ها با بحران و قحطی حاصل از جنگ جهانی دوم و مهاجرت روستائی به شهرها در فقدان امکانات معیشتی و رفاهی و فقر و گرسنگی و سلطه ی خوانین و ارباب ها بر روستائیان و دهقانان بیش از گذشته شدید شده بود، اما بدلیل سرکوب نیروهای آزادیخواهان و انقلابی، این تضاد مردم با دستگاه حاکمه نبود که منجر به سقوط رضاخان شد. بلکه تضاد بین امپریالیست ها زمینه ی برکناری رضاخان را بتوسط ارباب و تبعید آن به بندر ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی که از مستعمرات امپریالیزم انگلیس بود، فراهم ساخت. بیان این مسئله از آنجا اهمیت می یابد که در شرایط مشخص یک تضاد خارجی می تواند به تضادهای عمیق جامعه غالب شود. تحت چنین شرایطی تضادهای عمیق اجتماعی کماکان پایدار و گسترش می یابند. نمونه چنین تغییرات چه از جانب امپریالیزم و چه عناصر ارتجاعی و بورژوازی را امروز بطور مشخص می توان تحولات کشورهای عربی و شاخ افریقا بر شمرد.  

همچنان که در بالا توضیح دادم، فرماسیون سرمایه داری در ایران باصطلاح مدرنیته رضاخانی به دلایلی که اشاره شد، هرگز نتوانست مطابق با ساختار نظام سرمایه داري بعد از انقلاب صنعتی اروپا رشد پیدا کند. یعنی فرماسیون جدید ( فئودلیزم و سرمایه داری) به مفهوم دقیق یک فرماسیون نبودند. و هر دو زیربنای اقتصادی را تشکیل داده بودند. این شرایط در دوره محمدرضا پهلوی هم که بعد از خلعیت و تبعید پدرش با حمایت امپریالیزم انگلیس و امریکا به حکومت گمارده شد، همچنان رشد یافت. خوانین و ارباب ها و بخشی از بورژوازی و اشراف که مورد غضب رضاخان قرار گرفته بودند، در این مقطع فرصت یافتند دوباره به دستگاه حاکمه نزدیک شوند و به موقعیت قبلی برگردند. در این دوره یعنی بعد از شهریور ۱۳۲۰ جریانات مترقی و انقلابی که از سرکوب و کشتار رضاخان جان بدر برده بودن، مجددأ به فعالیت پرداختند. حکومت وابسته و نوپای محمدرضا پهلوی که از دل توافق امپریالیزم امریکا و انگلیس بیرون آمده بود، بدلیل حضور نیروهای شوروی و بی بهره بودن از تجارب وحشیانه و خشن پدرش در آن مقطع قادر نبود به مقابله با جریانات مترقی و آزادیخواه بپردازد. در این دوره بدلیل فقدان جریانات قوی و تاثیر گذار انقلابی، خصوصأ حزب کمونیست ایران(۱۹۲۰م - ۱۲۹۹ش) برهبری حیدر عمو اغلو از اولین سازماندهندگان تشکل های کارگری در ایران، که تنها جریان کمونسیتی با خصلت طبقاتی بود و در سرکوب های رضاخان کاملأ از بین رفته بود، عمده ترین جریانات که توانستند طیف وسیعی از توده های ناراضی و سرخورده را که در دوره رضاخان بشدت سرکوب شده بودند، جذب نمایند، حزب توده و جریانات ملی گرا بودند. پایگاه طبقاتی حزب توده را ترکیبی از روشنفکران، خرده بورژوازی و بخش عمده ای از طبقات فرودست و کارگر تشکیل می داد. وجود افکار بورژوائی و گرایشات مذهبی که از نزدیکی به روحانیون (مرتجعین) حاصل است، همچنین وابستگی به کرملین، عواملی بودند که این حزب را در اتخاذ استراتژی مشخصأ طبقاتی و در مبارزه با امپریالیزم و  دیکتاتوری دچار تشتت و حتی سازش کرد. از آنجا که مواضع این حزب همواره تابعی از سیاست کرملین و مناسبات روسیه با حکومت ایران و تضاد امپریالیزم جهانی در هر مقطع تاریخی است. روی همین اساس هرگز قادر نشد برنامه روشنی برای طبقه کارگر ارائه دهد. و حتی مبارزه با دیکتاتوری و امپریالیزم نیز در برنامه این حزب تابعی از شرایط ذکر شده در بالاست. بنابرین سیاست تعدیل و مماشات و حتی به سازش کشاندن طبقات عمده هدفی است که استراتژی این جریان بر آن استوار شده بود. بی طرفی در کودتای ننگین مثلث امریکا - انگلیس و شاه در ۲۸ مرداد۱۳۳۲ و بعدها به نوکر امپریالیزم (محمد رضا پهلوی) در برنامه باصطلاح اصلاحات ارضی پیشنهاد برنامه دادن و همکاری با ضد انقلاب در قیام بهمن۱۳۵۷ ناشی از ماهیت طبقاتي این جریان بود. و البته تابعی از سیاست کرملین و مناسبات روسیه با دستگاه حاکمه در ایران و تضادی که فی مابین امپریالیزم جهانی موجود بوده است. 

توضیح: این مقاله بدلیل گستردگی در 2 بخش ارائه می شود. خوانندگان عزیز توجه داشته باشند که  بخش دوم هنوز منتشر نشده است. به محض تکمیل هر دو بخش بطور یکجا ارائه خواهد شد. متن مقاله بصورت pdf است. 

پانزدهم فوریه ۲۰۱۴  برابر با ۲۶ بهمن ۱۳۹۲
 روزبه کوراغلی